نکته ها و پند و اندرز
🔻 ریشهها
لهجه شیرینی داشت، از اصفهان آمده بود.
به کالاهای اسرائیلی نگاهی انداخت و گفت من خیلی وقته که فقط از محصولات ایران استفاده میکنم، اصلا از اینا نمیخرم.
جلوتر که رفت وقتی روایت منطقه رو شنید گفت چرا باید به غیر ایرانمون واسه جایی خرج کنیم؟! تا وقتی مردم خودمون هستن چراغ برای بقیه حرامه!
گفت: اگه خواهر خودتون گرسنه باشه شما غذا رو میدید به خواهرتون یا به همسایه؟
گفت: همین سیستان خودمون بغل گوشمونه، چرا باید مردمون تو فلاکت زندگی کنن و ما پول جمع کنیم برای غزه؟
گفت و گفت و گفت.
و با خودش جمعی از مردم رو همراه کرد.
حرفاش حق بودن، اما کمک به غزه با این حرفا منافاتی نداشتن.
ازش پرسیدم: شما تا حالا به سیستان کمک کردین؟
با خودم گفتم الان میگه اره! من فلان مجمع کمک رسانی، فلان خیریه رو درست کردم اصلا واسه همین کار! که دیدم گفت: نه، تا وقتی بچه های خودم هستن چرا باید به سیستان کمک کنم؟
جا خوردم.
شنیده بودم که هر کسی دلِ دل کندن از مالشو واسه غزه داشته باشه قطعا قبلش از امتحان کمک به مردم خودش سربلند بیرون اومده، ولی تا بحال به چشم ندیده بودم.
بهش گفتم: این دیدگاه شما باعث میشه اول بگیم بیخیال دنیا و فقط ایران عشق است، وقتی یه مشکل داخلی پیش بیاد میگی بیخیال ایران و شهرمون رو عشق است، وقتی اوضاع وخیم تر میشه میگی بیخیال مردم، خانواده مو عشق است و این دایره هی تنگ و تنگ تر میشه تا جایی که فقط خودت توی این دایره میمونی و بس!
گفت: حرفتو قبول دارم اما…
بازم همون حرفا رو تکرار کرد و ذهنم رفت به سال های گذشته.
سال1296-1298 ایران. وقتی انگلیسیها اون قحطی و گرسنگی فاجعه بار رو برای ایرانمون به بار آوردن:
مردمی زندگی میکنن که بلدن یه تیکه نون رو طوری تقسیم کنن که یه محله زنده بمونه، با اینکه میدونن قراره شب از صدای قار و قور شکم بچه شون بلند شن و براش قصه بگن تا حواسش پرت بشه و دوباره بخوابه.
هشت سال جنگ ایران: مردمی زندگی میکنن که نگاه شون چیز دیگه ای ست. جگر گوشه هاشون رو دادن برای اینکه یه جگر گوشه هایی تو سال1403 خیمهای به پا کنن و راه جگر گوشه هاشون رو ادامه بدن (انشاءالله)
تاریخ پُر است از همدلی ها.
مردم!
ما ریشههامون توی این خاکه، ریشهها مرز جغرافیایی نمیشناسن، ریشه هر جا فضا برای رشدش باشه قد میکشه و میره.
شاید ریشهی منو تو چند هزار کیلومتر اونورتر گره خورده با یه دختر بچه فلسطینی که الان روزه داره و داره فکر میکنه نکنه امشبم باز افطار فول(باقالی) باشه!
شاید ریشهمون گره خورده با یه دختر سوری، لبنانی، افغانستانی، پاکستانی، عراقی و….
شاید!
بیایم دلامون رو تازه نگه داریم.
بیایم هوای ریشههامون رو داشته باشیم.
توی این حال و هوا بودم که یهو گفت: رفتم برنج درجه یک ایرانی خریدم و تبرک کردم به حرم امام رضا(ع) و میخوام ببرم بدم فامیلمون تا برکت باشه.
گفت: برو یه پلاستیک بیار تا به تو هم بدم.
چون ازت خوشم اومد و دوسِت دارم اینکارو میکنم.
خنده ام گرفت.
میدانم، از نسل همان مردمان دریادل بود.
فقط کمی نگران است از وضعیت اقتصادی و اینکه فردا چه می شود.
وگرنه ریشههایمان چیز دیگری میگفتند.
📎 مشهد، زمستان ۱۴۰۳، جوار حرم مطهر امام رضا(ع)، خیمه مقاومت
راویان: جمعی از فارغالتحصیلان مشهد